" کجاست؟
چه میکند؟
کسی که فراموشش کرده ام!" عباس کیارستمی
از ذهن و دلم رفته. دیگه نه دوستش دارم و نه حتا بهش فکر میکنم. اما نمیدونم چرا هنوز هر شب به خوابم میاد! نمیدونم چرا هنوز توی خواب همون قدر دوستش دارم. با اینکه به روی خودم نمیارم اما هنوز وقتی توی خواب میبینمش قند توی دلم آب میشه. مثل اون قدیمها وقتی میبینمش میشم خوشبخت ترین مرد دنیا. نمیدونم...! شاید چون توی خواب هنوز همونقدر نازه و مهربون.
ولی نمیخوام به خوابم بیاد. دیگه حتا نمیخوام توی خواب هم دوستش داشته باشم.
از امروز قصد دارم شبها نخوابم. چند شب که بیاد و نتونه وارد خوابم بشه و توی کوچه پس کوچههای نازی آباد آوره بشه میذاره و میره. آخه اون آدم منطقیای یه. سریع دو دو تا چهارتا میکنه و میگه چه معنی داره من از اون سر شهر بکوبم و بیام این سر شهر که برم توی خواب این بابا ولی این بیدار باشه. احتمالا آش و کاسه اش رو جمع میکنه و برای همیشه میره تا خواب یکی دیگه رو قشنگ کنه. این آوارگیِ دو سه شبش هم تلافیِ همه یِ در به دریهای من. تلافی اون شبهایی که از سرِ دلتنگی خوابم نمیبرد و تا صبح توی ماشین مینشستم و به درِ بستهی خونه اش خیره میشدم و ترانهی من مرد تنهای شبمِ خدابیامرز حبیب رو گوش میدادم. دو سه شب که آواره بشه دلم خنک میشه! عقده رفتن و دیده نشدن خیلی وقته روی دلم مونده.
آهای خانم...
با توام....
اگه امشب اومدی و دیدی بیدارم، آوارهی کوچه پس کوچههای محلهی ما نشو. سر کوچه مون، کنار خیابون بساط جیگرکیِ مَمد تبریزی تا سحر به راهه. با همهی این کرونا موروناها هنوز هم تمیز و بهداشتی یه. بگو برات چهار سیخ دل و جیگر کباب کنه! بهش بگو مهمان منی تا خوب وِل دان اش کنه! دل و جیگر رو با یه کوکا بزن و برای همیشه برو.
یادت باشه اگه اومدی حتما نزدیکِ دبهی آتیشِ مَمد تبریزی بشینی. آخه شبهای بهار امسال سوز داره. زبونم لال سرما میخوری.